ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

برای دخترم الی...,

ال آی خانوم موتور سوار...!

امروز با مامانی رفتیم برات ماشین کوچولو بخریم تا سوارش بشی اما تا یه موتور خوشگل دیدم دیگه مامانی نتونست صبر کنه و برات خرید توهم عاشقشی و همش چشمت به موتور صورتیت بود قربون اون دلت برم که با این چیزا شاد میشه .....بووووووووس خانوم خانوما میبینم که موتور سوار شدی اللهیییییییییی قربوونت برمممممممم     م   اینم عکس خوشگلت مامانی مبارکت باشه عزیزم بووووووووووووووس بوسسسسسسسسسسس ایشا الله سوارش بشی بپری رو اسمونا ...... ...
19 مرداد 1391

البوم عکس

  ای دختر شیطون من خیلی وقت بود عکساتو نذاشته بوودم برات............   اینم از عکسای دخترم ال آی   خیلی شیطونی الی همش میری سر وقت کشوهای لوازم آریشم اینم موهای شیطون بلا خانوکه حسرت به دلم موند ت گل سر بزنم بهشون خوب بخوابی عزیزم اینم لباس تازه شما الهی قربون اون خنده هات بشم من جیگرم .از صندلی میگیری پامیشی ذوق میکنی       عزیزم عکسای بهترت حجمشون بالا بود نتونستم بزارم ببخشید ...
14 مرداد 1391

آدمها...!

آدم ها فقط آدم هستند، نه بيشتر و نه كمتر... اگر كمتر از چيزي كه هستند نگاهشان كني آنها را شكسته اي و اگر بيشتر از آن حسابشان كني، آنها تو را مي شكنند. بينِ اين آدم هاي آدم، فقط بايد عاقلانه زندگي كرد؛ نه عاشقانه     ...
14 مرداد 1391

میم مثل مادر....

  وقتی تورا در قلبم حس می کنم و همه وجودتت را بو می کنم .........   می فهمم که مادرم و همه وجودم پر از شگکر می شود..دختر عزیز تراز جان ..همه وجودم ..با وجود تو احساس مادر بودن را درک کردم ...عاشقت شدم وتصویر معصومانه ات در قلبم هک شد ال آی همیشه ماندگارم تو آمدی وو همیشه کنارم هستی باوجود تو تنهایی را دیگر حس نمی کنم همیشه عاشقت هستم   ...
30 تير 1391

شعر

  تـمام غصه ها از همان جايي آغاز مي شوند كه، ترازو بر مي داري مي افتي به جان دوست داشتنت . انـدازه مـي گـيـري ! حسـاب و كـتـاب مـي كـنـي ! مقـايـسـه مـي كـنـي ! و خدا نـكـنـد حسـاب و كـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا كـه زيـادتر دوستش داشته اي ، كـه زيـادتـر گذشـتـه اي ، كه زيـادتـر بـخـشـيـده اي ، به قـدر يـك ذره ، يك ثانيه حتي ! درست از همانجاست كه توقع آغاز مي شود و توقع آغاز همه ي رنج هايي است كه به نام عشق مي بريم…! ...
20 تير 1391

داستان درخت

  مردي چهار پسر داشت. آنها را به ترتيب به سراغ درخت گلابي اي فرستاد كه در فاصله اي دور از خانه شان روييده بود: پسر اول در زمستان، دومي در بهار، سومي در تابستان و پسر چهارم در پاييز به كنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست كه بر اساس آنچه ديده بودند درخت را توصيف كنند . پسر اول گفت: درخت زشتي بود، خميده و در هم پيچيده. پسر دوم گفت: نه.. درختي پوشيده از جوانه بود و پر از اميد شكفتن. پسر سوم گفت: نه.. درختي بود سرشار از شكوفه هاي زيبا و عطرآگين.. و باشكوهترين صحنه اي بود كه تابه امروز ديده ام. پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغي بود پربار از ميوه ها.. پر از زندگي و زايش! مرد لبخندي زد و گفت: همه شما درست ...
18 تير 1391

برای تودخترم

  دختر عزیز من همه چیزهای خوبو تو این دنیا باید به کسایی خرج کرد که ارزش خوبی رو داشته باشن ...........   هر کسی ارزش نگاه های تو را ندارد هرکسی ارزش خنده های تورا ندارد هرکسی ارزش آغوش تورا ندارد هرکسی ارزش دوست داشتن ندارد هرکسی....   همیشه با چشمان باز قدم بردار و دستانت را از دستم جدا نکن همه جا پراند از گرگهایی که معصومیت تورا می خواهند.........دوستت دارم   ...
18 تير 1391